به نام خدا
چشمه ی صبرم تلاطم کرده است
خاطرات سبز را گم کرده است
از میان سفره احساس من رد میشود
در خیالش صحبت از حق تقدم کرده است
بر مزارم می نشیند در سکوتی مرگبار
در کنار خانه قبرم تیمم کرده است
در میان بیستون می خوانم او را دم به دم
گرچه از هجران برای من تکلم کرده است
دیده را برهم گذارم تا به صبح
تا نبینم جان فدای خوشه گندم کرده است
چشمی(غریب)